توصیف اختلافات مورخان در مورد تفسیر نازیسم به عنوان تجدید حیات در تقسیم قدیمی- و نه عقلی - که هنوز هم علوم انسانی امروز را غارت میکند ، اغراق خواهد بود ، یعنی تقابل بین "تفسیر سیاست توسط سیاست" و آن. توضیح از طریق "عوامل اجتماعی". با این وجود ، در نگاه اول ، کمابیش در این چارچوب ظاهر میشود که ایان کرشاو سهم خود را در درک آنچه او "پدیده نازی" مینامد در شرح حال اصلی خود از هیتلر قرار میدهد. او قصد دارد موقعیت منفی جادهای را در بحث و گفتگو در بین مورخین ، به نظر برساند که خواستار نوعی "ترکیب" یا سازش بین دو سنت تفسیری مخالف است: از یک سو رویکرد "قصد گرا". آثار او با تمرکز علاقه و توضیحات تحقیق در چهره آدولف هیتلر ، گزینههای ایدئولوژیک و گزینههای سیاسی و تصمیمات وی مشخص شده است. و از سوی دیگر ، رویکرد "ساختارگرایان" ، که اغلب "کارکردگرایان" نامیده میشوند (مخالفان نویسندگان از این راه نجیب زده میشوند ، همیشه به معنای متفاوت بودن معانی مختلف این اصطلاحات درک نمیکنند) ، افرادی که خودشان قرار دارند. تأکید بیش از حد بر تعیین کنندههای اجتماعی و بنابراین "دیکتاتور ضعیف" است. این واقعیت که مباحث مورخین نازیسم غالباً چنین موضع گیریهایی را اتخاذ کرده اند ، در اینجا مورد بحث قرار نمیگیرد. با این حال ، من علی رغم آنچه که کرشاو میگوید ، غیرقابل اطمینان هستم که او واقعاً میانهای از پایان نامه جاده را ایجاد میکند - نتیجه گیری که در سایر موارد موضوعاتی را درباره تقدم نمایندگی یا ساختار مطرح میکند.
اول ، مهم است که در ابتدا توجه داشته باشید که رویکرد کرشاو انگیزههای مفیدی در مورد تفسیرهای متداول دانشگاهی از فاشیسم دارد. از سویی ، وی به دنبال مقابله با دیدگاههای اصول گرا است . به ویژه ، مواردی که تمایل به استخراج عناصر اصلی ، هسته اصلی فاشیسم - و بنابراین تعریف آن - از ایدئولوژی دارند (این مورد نیز با چنین فرمولهای "فاشیستی عمومی" که بر فاشیسم ایتالیایی متمرکز میشوند). از سوی دیگر ، این رویکرد بخشی از انتقاد از تئوریهای توتالیتاریسم است ، که به نظر میرسد نتوانستند منشا پدیده "نازی" را حساب کنند ، پیکربندی قدرت سازمان یافته در اطراف آدولف هیتلر ، modus operandi آن.و جامعه آلمان را تحت الشعاع خود ، و همچنین پویاییهای اجتماعی و سیاسی که از زمان تولد آن تا آخرین تشنجهای رژیم هیتلر ، آن را پایدار ساخته است.
ثانیا ، کرشاو - که صرفاً با پدیدههای روابط کاریزماتیک سلطه نگران نبود ، بلکه روشها (برای استفاده از اصطلاحات بیش از حد مایع با پلاسمی) از "ساخت اجتماعی" یک فرد - سعی در متفاوت بودن با سایر رویکردهای بیوگرافی دارد: او در تلاش است تا با جابجایی علاقه مورخ از شخص فاجر نسبت به عوامل مختلف اجتماعی و سیاسی که او و اعمال او را شکل داده اند ، فرد را احیا کند. بدون شک پرسشی در ذهن نویسنده از بازگرداندن شخصیت آدولف هیتلر به جایگاه مناسب خود در تفسیر نازیسم است. اما عمق این شخصیت ، جایگاه و نقش آن در "پدیده نازی" ، تقریباً کاملاً به گونهای اندیشیده شده است که تلاش میکند به یکباره غیر شخصی باشد.و غیر تصمیم گیری ؛ به منظور پاسخگوئی به این امر ، کرشاو به طور مؤثر به یک طرح جامعهشناسی تحلیل متوسل میشود که به طور کاملاً رویکرد وی با پیش فرضها و انواع توضیحات پیوند به اصطلاح "ساختارگرایانه" یا "کارکرد گرایی" پیوند میزند.
برای کمک به کار حاضر ، خودم را محدود به بررسی این دومین دیدگاه گسترده خواهم کرد (تا حد زیادی ، نظرات کرشاو را در مورد اول با شما در میان میگذارم). من با یک گفتگوی مفصل درباره جلد سال 1991 او ، که از سبک تئوریک تری نسبت به زندگینامه دو جلدی وی برخوردار است ، شروع میکنم و به شیوهای منظم تر با عناصر تفسیری که سازه اجسام پروژه بیوگرافی جاه طلبانه این نویسنده است ، میپردازد. 1 با این حال، معما از دروغ بحث من به طور انحصاری در سطح "حقایق" درک تاریخی، هر دو در رابطه با تفسیر خاص از پدیده نازی، و همچنین به تفسیر گسترده تر از کاریزماتیک پدیده.
"پدیده نازی" به عنوان سلطه کاریزماتیک
این تصور درست است که تصور کنید که کرشاو از نخستین کسانی است که ارتباطی بین مسیر تاریخی نازیسم و مفهوم سازی وبر از "رهبر کاریزماتیک" برقرار کرده است. این مقایسه مدتهاست که در جامعه شناسی سیاسی معاصر معمول بوده است ، اگرچه ذکر این نکته حائز اهمیت است که اکثر نویسندگان فقط این مقایسه را بصورت سطحی انجام میدهند ، بدون آنکه به بررسی پیامدهای آن و بدون درک کامل ایده وبر بپردازند. با این حال ، در مورد کرشاو اینگونه نیست.
در مورد پایان نامه کرشاو دو جنبه وجود دارد. اولی بیانگر تعبیر نسبتاً معمول ، اگر نه پیش پا افتاده ، از "کاریزما" هیتلر است. این بخش از استدلال در فصل اول مقاله او با عنوان "قدرت ایده" تا حد زیادی توسعه یافته است . به طور کلی ، در حالی که اولین عناصر یک شکل از "شخصیت شخصیتی" در اطراف هیتلر در قلب حزب کوچک نازیها در طول سال 1922-22 ظاهر شد ، تنها در سال 1924 ، هنگامیکه او حکم خود را در قلعه لندسبرگ گذراند ، هیتلر به طور کامل و آشکارا ادعای کاریزماتیک خود را تأیید کرد: او و هیچ کس دیگری "مرد بزرگی" نیست که مورد انتظار مردم آلمان است. در این لحظه است که او اعلام میکند که "مأموریت" وقف شده است. حتی به عنوان فرستاده "مشیت" باشد. 2 به نظر میرسد ادعای این ادعا با لحظهای تثبیت شده است که "ایده" وی تثبیت میشود و همچنین لحظهای است که هیتلر توانست "قدرت کلمه" خود را - ظرفیت او برای ترغیب و مهارتهای نبوی و بینایی - وی آزمایش کند. جلوی مخاطبان بسیار متفاوت. کرشاو خاطرنشان میکند که این ازدواج در شخصیت هیتلر ، از پیامبر و مبلغان است که به او یک مزیت قاطع نسبت به رقبا در مبارزه برای رهبری حزب داده است. همچنین در این دوره است که حلقه کوچکی از شاگردان متولد شده و در طی آن "مبانی" آینده؟ - جامعه کاریزماتیک گذاشته شد. کرشاو همچنین جذابیتهای شاگردان اول را به طور دقیق توصیف میکند ، در زمانی که برای آنها دشوار بود که هیتلر را دور از هرگونه احساس "فرصت طلبی" جمع کنند.
استدلال دوم که کرشاو مطرح میکند ، نیاز به توجه بیشتری دارد. اولا ، این امر به شکلی تنظیم شده است که تجزیه و تحلیل کاریزمای هیتلر را از شخص خود و اعمال شخصی وی جابجا میکند . نویسنده دائماً ادعا میکند که ، در هر یک از این مراحل در فرآیند منتهی به قدرت مطلق آدولف هیتلر ، "نقش شخصی که هیتلر ایفا کرده است تمایل دارد که در پشت تصمیمات و وقایعی پنهان شود که هیچ کنترلی بر عهده وی نبود." به دور از ایجاد هرگونه نوآوری اساسی در علوم اجتماعی معاصر ، چنین جابجایی در حقیقت از قبل در تحلیل پدیدههای کاریزماتیک در آثار و سیستماتیک سازیهای انجام شده توسط مکتب جامعه شناسی سیاسی فرانسه وجود دارد. 3 با این وجود ، به کرشاو اجازه میدهد تا محور اصلی استدلال خود را که مربوط به پویایی تاریخی نازیسم است ، مستقر کند . برای نویسنده ، حزب نازی و سیستمیکه آن را به دنیا آورد - نوعی تعقیب بی امان ، یک "رادیکال شدن تجمعی" ، یک مارپیچ تب دار منجر به آنچه کرشاو را نوعی "خود-تخریب" میداند - باید تصور شود. مهمتر از همه ، به عنوان ضروری توسط ‐ محصول یا پیامد لازماز نوع سلطه کاریزماتیک که هیتلر خود را از دهه 1920 به بعد اقامت گزید و تا آخر عمر زندانی ماند. این محدودیتهای درونی این شکل از سلطه است که در طول این دوره ، اصلی ترین تصمیم تصمیمات و همچنین تصمیمات غیر تصمیم گیری "ماجراجویی نازیها" ، به عنوان یک حزب یا یک رژیم را تشکیل میدهد.
تعبیری بسیار مشابه ، هرچند کلامی، از نازیسم را میتوان در آثار مارتین بروسات مشاهده کرد که صریحاً به دنبال پاسخ دادن به ادعاهای هیتلر و رابطه او با پیروانش از نظر "کاریزما" است. 4 Broszat مشابه منبع پویایی و خط سیر تاریخی نازیسم مکان در حوزه سلطه کاریزماتیک (هر چند در ابتدا کار استادانه Broszat را به جلو برش براهینی که علیه تفاسیر نازیسم در نظر «توتالیتاریسم» رهبر محور بزرگ). این به هیچ وجه از مسئله اساسی در اینجا منع نمیشود: زیرا سیستماتیک میشود این تفسیر ، با خط دوم استدلال خود ، کرشاو انسجام جالبی را برای مسیر پدیده نازیها فراهم میکند به گونهای که میتواند در این مسیر چندین قسمت از قسمتهای مختلف را روشن کند. به عبارت دیگر ، این استدلال همچنین عمق و معنای واقعی را به دست میآورد.
چند نمونه این نکته را نشان میدهد. اولین مورد مربوط به بحران بزرگ داخلی در حزب ملی سوسیالیست در سال 1926 است. همانطور که میدانیم این بحران برنامه حزب را زیر سوال میبرد. رهبران مهم ، به ویژه از شمال و غرب آلمان ، آن را "بسیار مبهم" ، بسیار مبهم و فاقد هرگونه محتوای برنامه نویسی واقعی میدانند. این رهبران ، که شامل گرگور استراسر و جوزف گوبلز - مردانی بودند که در آن زمان در حزب حساب میشدند - خواستار برنامه جدیدی با دیدگاههای واضح تر بودند و میتوانست حزب و رهبر آن را پیوند دهد. هیتلر ، علیرغم خود و پیش گوییهایش ، خود را درگیر شرایطی کرد که مجبور شد بین «ایده» خود انتخاب کند ، که به دلیل مبهم بودن آن با برنامه قدیمیو یک برنامه دقیق همراه بود. این به معنای حداقل تضعیف جزئی از شکل تسلط کاریزماتیک در حال کار در قلب حزب است. "تحت فشار" ، وی تصمیم به تأیید مجدد "ایده" گرفت. همانطور که کرشاو خاطرنشان میکند:
تصویب یک برنامه جدید به معنای نه تنها ادامه مذاکره "دکترین" حزب است ، بلکه - و این نکته بسیار مهم است - یک پذیرش که یک رهبر خود را محدود به برنامه حزب کند. قدرت هیتلر در درون حزب ، نه از برنامه بلکه از تجسم "ایده" در "مأموریت" خود ناشی میشد ، اساساً تضعیف میشد. جوهره "کاریزماتیک" حزب با یک برنامه کاغذی جایگزین میشد. 5
همان توضیحات ، در مورد روند تصمیم گیری و "سبک مدیریت" متناسب با سیستم نازی ، به همان اندازه قانع کننده پیروز است. کرشاو برای کوتاه کردن داستان کوتاه ، نشان میدهد که چگونه "چشم انداز بزرگ" آدولف هیتلر به تدریج قادر به شکل گیری اهداف مشخص و تحقق پذیر بود ، 6 بدون نیاز به فورر برای تصمیم گیری در این فرآیند با هر تصمیم صریح: یک نوع بنابراین انتخاب خود به این وسیله انجام شد که پیش بینی آرزوهای فهریر در ارتقاء ابتکارات نزدیک به اهداف فرضی او نقش داشته و مواردی را که مخالف "ایده او" بوده یا با آن مطابقت نداشته است ، دور انداخته یا از آنها حذف نکرده است. 7 این تحلیل همچنین با در نظر گرفتن سیاست نژادی رایش سوم معتبر است. 8 یک مثال سوم، که کاملا متناسب به مفهوم وبری از لینکهای کرشاو بین شکل سلطه کاریزماتیک و پویایی تاسیس شده است رادیکالیزه رژیم نازی؛ این نوع سلطه محدودیتی است که به دلیل پیامد ناپایداری ذاتی آن ، بر رهبر سنگین میکند و مجبور است به طور منظم برای "خصوصیات خارق العاده" خود وعده بدهد (با تولید معجزه ) ، جایی که نیروی محرکه این رادیکال سازی ساکن بود. در اینجا ، به طور خاص ، ما کلید آنچه اتفاق میافتد (در سطح غالباً دیدنی و ارائه رسمیفقط تقویت میشود) در حوزه سیاست خارجی در سالهای پس از تصرف قدرت است. رأی گسترده سار به نفع اتحادیه با آلمان در سال 1935 ، برقراری مجدد خدمت سربازی اجباری و ایجاد ارتش جدید ، امضای "پیمان دریایی" با انگلیس در ژوئن همان سال نشانگر آن است. یک وقفه واقعی در "جبهه استرزا" و البته استفاده مجدد از راینلند در مارس 1936 ، همه توالی چشمگیر موفقیتها بود. به نوبه خود ، وقوع این "معجزات" یک عامل تکمیلی در رادیکال شدن بعدی سیاست خارجی رایش و همچنین ،اثر بازخورد ، یکی از مکانیسمهای رادیکال شدن سیاست ضد ستیزی رایش سوم. 9
سرانجام ، نوع کاریزماتیک سلطه نیز راهپیمایی غیرقابل توصیف نازیسم را به سوی خود نابودی آن توضیح میدهد: "سیستم" در واقع ، نمیتواند "بی حرکت" شود. گسترش دائمی، بدون بررسی ، بخشی جدایی ناپذیر از نازیسم را تشکیل داد. نیروی سرنوشت ساز در پی "پیگیری بی امان" جنگ همه جانبه و گسترش آن به اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده ، نه "اراده مخرب" واقعی فهره و حتی تمایلات خودکشی او نبود ، بلکه واقعاً و به واقع نوع روابط سلطهای که او را به اجتماع عاطفی پیروانش پیوند میداد ، رابطهای که هیتلر در آن مستقر شده بود و در آن او از دهه 1920 به دام افتاده بود - "نوعی از قاعدهای که پویای آن را نمیتوان فرو برد." 10 از این رو نتیجه گیری قاطع Kershaw ، با غلبه بر Clausewitzian:
به دلیل اشتباهات نظامیهیتلر ، جنگ برای آلمان از بین نرفت ، بلکه به دلیل شکل سیاسی او ، آلمان را وارد جنگ کرد و به دلیل آنکه این جنگ به گونهای انجام شد که هیچ راه سیاسی وجود نداشت. هیتلر سیاست را برای جنگ رد و بدل کرده بود. اعلام متفقین "تسلیم بی قید و شرط" نتیجه منطقی بود ، و موردی که هیتلر به معنای واقعی کلمه تر میفهمید. 11
استدلال واضح ، نیرومند و ظریف است (با استفاده از بخشهای وسیعی از اپیزودهای تاریخی و "واقعیتهای" بسیار متنوع که به همان اصل توضیحی مربوط میشوند) ، منسجم (که بدون شک بسیار نادرتر از آن است که عادت داشته باشد به آثار او ایمان داشته باشد. دانشمندان علوم اجتماعی) و اغوا کننده ، اگر فقط برای اصول تحلیلی باشد که درخشان به کار گرفته شود. با این حال ، این خود کرشاو است که ناخواسته فاش میکند که نقاط آسیب پذیر یا نامشخص استدلال او در کجا قرار دارد. او در مقدمه کتاب خود پیشنهاد میکند که مفهوم "سلطه کاریزماتیک" را از ماکس وبر قرض میگیرد ، اما او این کار را میکند "با برخی اصلاحات". 12 او به هیچ وجه آشکار نمیکند که این اصلاحات چه میتواند باشد ، و نه توجیه آنها را مفید میداند. یک بار دیگر ، قصد من برای انتقاد از استفاده کمیغیرقابل توصیف از مفهوم وبر نیست ، اما واقعیت این است که برخی از "اصلاحیه"هایی که من توانسته ام شناسایی کنم و شاید همه آن چه که Kershaw به آن اشاره نمیکند ، بسیار خوب هستند. نشانههایی از مشکلاتی که این نویسنده در توضیح تفسیر خود از "پدیده نازی" با آن روبرو شده است. این مشکلات به نکات زیر مربوط میشود: مسئله «روت کردن» نازیسم؛ تقابل بین "کاریزما" و سلطه عقلی یا قانونی - منطقی و نوع آن - ماهیت ایده آل. و "ضرورت" مسیر تاریخی "پدیده نازی" که کرشاو معتقد است که میتواند از نوع کاریزماتیک سلطه استنباط کند.
نوع ایده آل ، منطق و واقعیت تاریخی
کرشاو غافل نیست که ، برای وبر ، شکل مشروعیت تسلط کاریزماتیک - که بطور اساسی بی خطر ، بی ثبات یا ناپایدار تصور میشود - است ، در برخی شرایط ، در معرض پروسه روتین کردن کاریزما رهبر قرار دارد. روتین شدن کاریزما باعث میشود که سلطه کاریزماتیک دست کم در یک حالت خالص از بین برود. حال یک واقعیت عجیب و نگران کننده باید ذکر شود: همه چیز در تفسیر تاریخی ارائه شده توسط کرشاو اتفاق میافتد ، گویا این امکان دگرگونی شکل سلطه - روت کردن یا ممنوعیت کاریزما - در مورد آلمانیها کاملاً غیرقابل تصور است. نوع سلطه کاریزماتیک ، یعنی در مورد نازیسم. 13 تمرین داستانی تاریخی ، نه یک امر غیرفعال در مورد "پدیده نازی" ، به کرساو اجازه میدهد تا یک موضع اصلی و البته ضد شهودی را بیان کند ، موضوعی که به نظر میرسد اولویتی با گزینههای پارادایمیخود داشته باشد. اما این صرفاً چیزی را که بسیار مهمتر از استدلال من است ، طولانی میکند. انعطاف پذیری ، یا بهتر بگوییم ، رادیکال شدن آشکار مفهوم سازی وبر است . میتوان به سرعت یکی از موضوعات مورد بحث را تشخیص داد: نویسنده باید فتنه تاریخی را به گونهای تنظیم کند که ناگزیر از نتیجه نهایی "ماجراجویی نازیها" باشد. این سوالی است که بعداً برمیگردم.
در حقیقت ، مسئله "روتین سازی" یکی از اصلی ترین مشکلات در تفسیر کرشاو را نشان میدهد. برای وبر ، انواع سلطه مشروعیت ، خواه مسئله تسلط سنتی ، عقلانی ‐ قانونی یا کاریزماتیک باشد - واضح است که همگی دارای وضعیت مفاهیم ideal ایده آل - هستند - ابزاری هستند که توسط محقق ساخته شده و با استناد به دلخواه خود از برخی موارد برگزیده ویژگیهای موجود در چنین و مانند تنظیمات بتن تاریخی. برای وبر ، اگر ابزار تجزیه و تحلیل "خالص" باشد ، به این دلیل است که واقعیت تاریخی لزوماً "نجس" است و از عناصر گیج شده تشکیل شده است. 14 چگونه این با کرشاو مقایسه میشود؟ سؤال دور از آنودین است. این تفسیر نویسنده دائماً بر تقابل بین ویژگیهای سازنده سلطه کاریزماتیک و آنهایی که سلطه قانونی - عقلانی را مشخص میکند ، نقش میزند. اما او تنها با که راضی نیست، برای او نیز به طور مداوم بیان ، ناسازگاری، ، هر دو عملی و "منطقی"در درون واقعیت تاریخی نازیسم و پویایی آن - بین آنچه که مربوط به حقوقی است - عقلانی و آنچه مربوط به کاریزماتیک است. این ایده "ناسازگاری" ، به معنای من فقط اشاره کردم ، در چندین نکته از متن نیز ظاهر میشود ، جایی برای ابهام در مورد جایگاه قانون در سیستم نازی ، سازماندهی "دستگاه دولتی" و بوروکراتیک باقی نمیماند. مقررات و همچنین سازوکارهای تصمیم گیری و محتوای سیاستهای انجام شده. علاوه بر این، وزن از روابط اجتماعی از ویژگیهای سلطه کاریزماتیک در رژیم نازی به گونهای است که، با توجه به کرشاو، آن است که تقریبا غیر ممکن است برای توصیف ساختار درنده که به عنوان "یک سیستم حالت واقعی، پدید آمده است، 15 چنین روابطی در دستیابی به "سطح شخصی سازی در تصمیم گیری که با دولت و دولت منظم ناسازگار است" حاصل میشود. 16 ایده از جاذبه تضعیف عناصر عقلانی-قانونی "دستگاه"، از کنترل دولت شده است توسط نویسندگان دیگر از رشد و توسعه، به ویژه توسط Broszat، اما فرمول از نظر ناسازگاری رادیکال نشان دهنده نشانه دیگری از جهت گیری مجدد که کرشاو میدهد به مفهوم سازی وبر.
شاید ما باید این دشواری را با وضوح بیشتری در اینجا بیان کنیم. ممکن است کسی وسوسه شود که در وضعیت کرشاو تمایز و یا فراموشی را که وبر بین ساختهای نوع ایده آل و واقعیت تاریخی قائل است ، ببیند . ممکن است ناسازگاری یا تضادهای منطقی بین مفاهیم وجود داشته باشد. اما واقعیت تاریخی و روابط اجتماعی واقعی غالباً آن چه را که منطقاً ناسازگار است تحمل میکنند ، و به هر حال ، آنها اغلب از ترکیب عناصر منطقی ناسازگار ، یعنی از ناخالصی ساخته میشوند. اما من احتمال دیگری را نیز میبینم ، دقیقاً با پیشنهاد پیشنهادی از نویسنده که وبر را از نزدیک خوانده است سازگار است. حتی اگر کرشاو در هیچ مرحلهای این ایده را تدوین نکند ، نمیدانم که آیا او به طور خلاصه از رویکردی از نوع ایده آل خود صرفنظر نمیکند تا ارائه دهد؟یک واقعیت تاریخی حتی خالص تر از نوع ایده آل- .
به نظر من ، این امر مشروعیت خواهد داشت که کرساو به هر حال صحیح باشد و مسیر تاریخی نازیسم به واسطه ویژگیهای بی سابقه و ترس از "اجراهای" آن ، فراتر از هر چیزی باشد که با تقویت روش شناختی گسسته. عناصر استخراج شده از بافتهای تاریخی بسیار متفاوت ، تخیل جامعه شناختی وبر قادر به تصور بود. چنین نتیجه گیری اصلاً تکان دهنده نخواهد بود. با این وجود ، من فکر نمیکنم که این مورد باشد و به همین دلایلی که در یک سطح تجربی به ما امکان میدهد خطای فراموشی از وضعیت ایده آل نوع مفاهیم مفهوم سلطه کاریزماتیک و قانونی - سلطه عقلی را مورد اشاره قرار دهیم. آنچه بروسزات (و کرشاو پس از او) نشان میدهد آنچه در دنیای رهبران اتفاق میافتد است ،Gaue .
این بررسی با توجه به استدلال مورد بحث کافی نیست. ما به یک چشم انداز بسیار وسیع تر ، به ویژه برای شنیدن عمق دستگاههای مختلف حالت ، نیاز داریم. ما میتوانیم درک بیشتری کسب کنیم و بدانیم که چگونه ، در سطوح مختلف سلسله مراتب موجود در این "دستگاهها" ، کاریزماتیک توانست با حقوقی منطقی ترکیب شود.با وجود ناسازگاری منطقی آنها. و این جای تردید است که آیا جامعه آلمان به طور یکنواخت از نوع "بی نظمی" قابل رؤیت در رده بالا (حداقل تا سالهای 1943-44) رنج برد. در اینجا و آنجا کرشاو همچنین سرنخهای ارزشمندی را در این زمینه به ما میدهد ، به عنوان مثال ، هنگامیکه او با اشاره به "راه حل نهایی" چگونگی "کارمندان دولت" ، از روسای ادارات دولتی بزرگ گرفته تا سیب زمینی کوچک را سازمان میدهد ، یادداشت میکنیم. از قطارهای تبعید ، سخت کار کرد تا غیرمنطقی ایدئولوژیک را به مقررات بروکراتیک برای تبعیض تبدیل کند. 17 هر دلیلی وجود دارد که باور کنیم هیچ چیز کاملاً استثنایی در این مورد از مخلوط "نجس" از کاریزماتیک و منطقی - قانونی وجود ندارد. علاوه بر این ، اصرار بر ناسازگاری سلطه کاریزماتیک و تسلط عقلانی - قانونی و عدم وجود عقلانیت در تصمیمات یا تصمیمات غیر تصمیم گیری دستگاههای دولتی و دستگاههای دولتی رایش سوم ممکن است مطابقت داشته باشد. در تفسیری که توسط کرشاو ابداع شده است ، به ارزیابی بیش از حد از عقلانیت عادی "تصمیمات" یا سیاستهای تولید شده توسط بوروکراسی دولتهای مدرن عقلانی و ظاهراً کاملاً عالی (و همچنین احتمالاً ، برای برآورد بیش از حد عقلانیت). بروکراسیهای دولت قبل از هیتلر در آلمان).
علاوه بر این ، در تظاهرات کرشاو ، نوعی منطق گرایی تمایل دارد خود را از این عدم تمایز بین نوع ایده آل و واقعیت تاریخی سوق دهد. یعنی وسوسه شناسایی ، در تحولات تاریخی واقعی ، یا ضروریات منطقی یا ضروریات ناشی از تعاریفی که محقق این یا آن نوع واقعیتها ایجاد میکند. همین امر در مورد حرکت هیتلر به سمت خود نابودی نیز صدق میکند ، که به عنوان "اوج منطقی قدرت قدرت هیتلر" مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است ، 18 یا رادیکال شدن سیاست نژادی: "از آنجا که فقط یک پاکسازی بی امان ، و هدف نهایی از بین بردن کامل چنین گروههایی (" نیروهای خارجی "برای جامعه) ممکن است برای ایجاد جامعه در نهایت کمال پیش بینی شده باشد ، وظیفه این بود که پویایی داخلی از تبعیض به جای "حساب کردن" سطحی با "دشمنان مردم". 19 در حقیقت ، به نظر میرسد که همین امر به آنچه نیروی محرکه مسیر تاریخی نازیسم را تشکیل میدهد ، نیز کاربرد دارد ، زیرا "با مفهوم" قانون کاریزماتیک "نمیتوان به" عادی بودن "یا" روال "تبدیل کرد. ترسیم نهایی خط برای دستیابی به اهداف. 20 در اینجا نوشتن دست و پا چلفتی ، همگرایی اتفاقی با آن "ناسازگاریهای منطقی" که قبلاً بیان شد ، جای سوال ندارد: فتنه تاریخی ارائه شده توسط کرشاو اغلب تمایل دارد به سمت ادعای نوعی ضرورت تاریخی حرکت کند.به طور کلی ، پدیده نازی را راهنمایی میکند. یک ضرورت تاریخی که به "ذات" یا "ماهیت" شکل کاریزماتیک سلطه نوشته شده است که هیتلر و اعضای "اجتماع عاطفی" پیروان خود را از همان اواسط دهه 1920 به هم پیوند داده اند. این "ماهیت" این پیکربندی روابط سلطه است ، از تبلور آن ، که قرار است مسیر تاریخی را در طی حدود بیست سال گسترش دهد. به عبارت دیگر ، با تفکیک تمایز بین نوع ایده آل و واقعیت تاریخی ، منطق خیانت به فرمولهای بی شماری و ماهیت غیرقابل تصور "روتین کردن" نازیسم ، اصل انسجام خود را در یک دیدگاه نسبتاً وسوسه انگیز تاریخی از "راهپیمایی" پیدا میکنند. تاریخ. من چنان مطمئن نیستم که این نوع "رادیکال شدن" مفاهیم وبر میتواند هر نوع همتای لازم را برای انتخاب جابجایی تجزیه و تحلیل کاریزما از شکل و اعمال شخصی رهبر کاریزماتیک تشکیل دهد.
کاریزما چگونه کار میکند
باید به جزئیات چگونگی عملکرد سلطه کاریزماتیک در برداشت کرشاو بپردازم. در اینجا مجددا سؤالاتی را بیان خواهم کرد که فراتر از تفسیری است که توسط این نویسنده ارائه شده است و احتمالاً فراتر از مشکلی که درک پدیدههای کاریزماتیک نیز مطرح میکند.
تفسیر سلطه کاریزماتیک پیشنهاد شده توسط کرشاو ، همانطور که در بالا به آن اشاره کردم ، در چشم انداز گسترده آثاری قرار دارد که سعی در تجزیه و تحلیل کاریزما به دور از توضیحات "جادویی" بر اساس "خصوصیات خارق العاده" رهبر کاریزماتیک دارند. . این چشم انداز مسیرهای مختلفی را طی کرده است. کرشاو برای آنچه که من در جای دیگر نامیده ام ، نظر معاملهای راجع به روابط برقرار شده بین رهبر کاریزماتیک و مخاطبان مختلف وی انتخاب میکند. 21 رابطه تسلط کاریزماتیک به نوعی تعویض بین آنچه رهبر کاریزماتیک ارائه میدهد - مثلاً از نظر دید جهان ، پیشگویی ، مشروعیت مطالبات یا حتی وعدهها - و خواستهها یا انتظارات مخاطبان چند گانه ، با شروع اعضای "جامعه عاطفی" رهبر آغاز میشود. به طور دقیق تر ، کرشاو از یک گزینه صریح و کاملاً موضعی از نقطه نظر معاملهای تصمیم میگیرد: هسته اصلی توضیح این است که نشان میدهد تسلط کاریزماتیک بر اساس برخورد بین محتوای گفتمان هیتلر و مفاد یا پیش بینیهای او شکل میگیرد. پیروان ، که در اکثر اوقات ، "پیام" یا "عملکرد" رهبر کاریزماتیک را پیش از موعد مقدم میدارند. 22
در بحث بعد ، دور از ذهن من نیست که پیشنهاد کنم که احتیاطها یا مکاتبات هرگز نمیتوانند هیچ نقشی در ظهور پدیدههای کاریزماتیک از نوعی که ما در اینجا با آن سروکار داریم ، ایفا کنند. به عنوان مثال ، شناسایی حضور آنها در دنیای پراکنده جنبش Völkisch دشوار نیست ، حتی قبل از ظهور آدولف هیتلر ، یا در درون - چیزی که شاید کرشاو به آن توجه کافی نکرده باشد - گروه بندیهای ناشی از "سپاه آزاد". " 23 در اینجا چند نمونه از توضیحات بیان شده توسط کرشاو آورده شده است:
سخنان هیتلر برای کسانی که از قبل جذابیت پیام را در نظر گرفته بودند ، در حال جلب توجه بودند. 24
"بازاریابی" تصویر بسیار حیاتی بود. اما تا اولیه بود زمینه به پذیرش چنین یک تصویر. اکثر هواداران نازی احتمالاً حداقل نیمیاز آنها را تغییر داده بودند ، قبل از این که هرگز با هیتلر در گوشت روبرو شوند یا در غیر این صورت تسلیم "کاریزما" او شوند. 25
ناامیدی موقعیت حقوقدانان در نهایت به پذیرش اراده آنها از ماهیت منحصر به فرد و قدرت نامحدود فوئر اقامت گزید - اصولی که در اصل با اصل قواعد حقوقی کاملاً در تضاد با حق حاکمیت بود. 26
ذکر این نکته حائز اهمیت است که این تفسیر توسط پیشگوییها عمدتاً مربوط به شکل گیری و شیوههای کار "جامعه عاطفی" اولین هواداران هیتلر نیست ، و نه انگیزههای کسانی که با حمایت خود از حزب نازی در سالهای بین سال. 2828 - 1926 (یعنی قبل از ظهور هر گونه امید به موفقیت سیاسی در آیندهای قابل پیش بینی) ، به ایجاد چیزی بیشتر از آن یکی از بسیاری از گروههای کوچک Völkisch راست افراطی کمک کرد. Kershaw همچنین تمایل دارد شرایط و پیش بینیهای لازم برای رعایت محتوای F ofhrer را مشخص کندسخنان - و به رسمیت شناختن ویژگیهای "خارق العاده"ای که او از اواسط دهه 1920 به بعد ادعا خواهد کرد - در آن بخشهای جامعه آلمان که در لحظههای مختلف زمان ، در کل مسیر نازیسم ، به موفقیتهای آن کمک خواهد کرد یا آن را پشتیبانی کنید. در کل ، بخش بزرگی از جامعه آلمان سرانجام به دلیل تمایلات و یا تمایلات لازم برای انجام این کار ، به شخصیت کاریزماتیک هیتلر پایبند خواهد بود.
اگر کسی از مصادیق کرشاو پیروی کند ، قرار است این شرایط و پیش بینیها نتایج چندین عامل متمایز باشد. عامل اول در ویژگیهای خاص فرهنگ سیاسی آلمان ساکن است . در اینجا نویسنده در وهله اول به این توضیح رایج مبنی بر توسعه ویژه آلمان ، که شامل شکل گیری دیرهنگام و کاملاً موفقیت آمیز "ملت" است ، متوسل میشود ، به ویژه در محافل طبقه متوسط ، به ویژه در محافل طبقه متوسط ، باعث ایجاد چشم انداز قهرمانانه در سیاست میشود. عامل دوم به مفهوم سازی وبر نزدیکتر است ، که ظهور رهبران کاریزماتیک را با شرایط بحرانی مرتبط میکند.توسط جوامع یا گروههای اجتماعی در میان آنها تجربه میشوند. برای کرشاو ، فرهنگ سیاسی آلمان با سرخوردگی ناشی از سلطنت ویلیام دوم ، نتیجه جنگ جهانی اول ، تحول سیاسی که با آن همراه بود ، تشکیل دولت سوسیالیستی ، تحقیر پیمان ورسای فعال و تقویت شد. و ناسازگاریهایی که به دموکراسی جوان ویمار نسبت داده شده است - تشکیل یک بحران کلی از جامعه و دولت آلمان. به این امر باید اضافه شود ، در دهه 1930 ، بحران نسبتهای حتی بیشتر. به عبارت دیگر ، ما عمدتاً با مواردی که در طولانی مدت شکل گرفته است ، سروکار داریمعمیقاً در بخشهای وسیعی از جامعه آلمان ریشه میگیرد و به شکل (مردانه آلمانی است) امید به ظهور یک "مرد بزرگ" را میگیرد. اما، و شگفت آور تر، این توسط امیال یا زمینه که به نظر میرسد conjuctural تقویت شد، 27 تولید شده در کوتاه مدت با تشدید "بحران تعمیم 'در جامعه آلمان که سرعت بخشیدن به، انتشار چنین ایده. 28
البته کرشاو اذعان میکند که عوامل دیگر علاوه بر کاریزما فجر ، در موفقیت نازیسم نقش داشته اند ، با شروع امتیازات یا مانور اعضا از نخبگان سنتی به سمت یک "قدرت کاریزماتیک" که در آن به سختی اعتقاد داشته اند و با انتخاب آگاهانه. مواضع فرصت طلبانه. اما برای کرشاو این امر خارج از چیزی است که نیروی اصلی و نه انحصاری در شکل گیری و تداوم سلطه کاریزماتیک و پویایی آن را تشکیل میدهد. یعنی برخورد پیام هیتلر با مفاد یا پیش بینیهایی که قبلاً در جامعه آلمان وجود دارد و اعتقاد به "خصوصیات خارق العاده" فهرر را شرط میکند. دقیقاً در این مرحله است که ما با دشواریهایی روبرو میشویم که این نوع توضیحات به ناچار با خود به همراه میآورد.
نوع اول دشواری به سؤالی مربوط به کل مجموعه رویکردهای موضعی اشاره دارد: با تبیین پیروی یا حمایت از نازیسم ، یا به سادگی ظهور اعتقادات در "خصوصیات خارق العاده" رهبر ، از طریق فریضهها یا مستعدات. خطر ناخوشایند مدور بودن یا استدلال اصیل شناسی را در معرض خطر قرار دهید؟ وسوسه توضیح دیدگاهها ، بیعتها ، آراء ، عقاید ، اعمال و غیره ، از طریق پیشگوییهایی که پیش از آنها بود ، همیشه باید با تمایل ایجاد شود که فقط با استنباط این موارد یا پیش بینیهای موجود از دیدگاهها ، راضی نشویم. بیعت ، رأی ، عقاید ، اعمال و غیره ، که قرار است این مفروضات یا پیش بینیها ایجاد شده باشد. مطمئناً توضیح پیروی از شخصیت هیتلر توسط اعضای نخستین "جامعه کاریزماتیک" وی در نتیجه چنین آرزوهایی عمیق در میان ، به عنوان مثال ، Völkischجنبش. اما اگر توجه به موفقیتهای انتخاباتی در ابتدای دهه 1930 ، یا جذب و موفقیت چشمگیر نازیها از سال 1928 در دنیاهای اجتماعی مختلف مانند دهقانان و دانشگاهها اتفاق بیفتد ، چه میشود؟ به بیان صریح و روشن: آسان نیست که در کار کرشاو توضیحی کاملاً قانع کننده بیابید - یعنی بدون استدلال کسی مبنی بر اینکه قرار است این مضامین چه چیزی تولید کند - آسان نیست که چه چیزی این افراد را مستعد قرار داده است ، که بیعت یا پشتیبانی آنها از هیتلر است. سرانجام در مقیاسی گسترده و در لحظههای مختلف حزب نازی متحول خواهد شد تا هیتلر این بیعت یا پشتیبانی را به بار آورد.
این مشاهدات به من این امکان را میدهد که به طور واضح تر یکی دیگر از مشکلات طرح توضیحی که توسط کرشاو ارائه شده است ، بیان کنم. تسلط کاریزماتیک بخشهایی از واقعیت تاریخی پدیده نازیها را شامل نمیشود. دو مثال متضاد این نکته را نشان میدهد. اولین مورد دقیقاً مربوط به این دوره از اهمیت اساسی در مسیر تاریخی نازیسم ، یعنی سالهای 1928- 1928 است. اگر خودمان را در سال 1928 قرار دهیم ، قبل از آنانتخابات محلی سال 1929 ، چگونه میتوانیم نوسانات عظیم تولید شده و در یک دوره کوتاه را توضیح دهیم؟ این "موفقیتها" ، "معجزات" و "استثماراتی" که میتوانند تبدیل ناگهانی کسانی که قصد حمایت از هیتلر را دارند توضیح دهند چیست؟ این مشاهدات برای دوره پایان جنگ جهانی دوم نیز صادق است ، هنگامیکه شکستها و عقب نشینیها جمع میشوند: "موفقیتها" به وضوح دیگر وجود ندارند و هنوز سلطه هیتلر از بین نمیرود. در اینجا دوباره ، به وضوح ، چشم انداز سلطه کاریزماتیک ، دست کم در نوع تحمل آن ، برای پاسخگویی به این واقعیت بی قدرت است. به طرز علامتی ، برای توضیح این پایداری ، کرشاو ، بدون هیچ خجالت ، به اشکال دیگر توضیحات متوسل میشود. اینها شامل اجباری است که رژیم اعمال میکند ، غالباً در "شرایط اضطراری" مانند جنگها برجسته میشوند. و مهمتر از همه ، این واقعیت که بسیاری ، حتی آنهایی که در همان ابتدا آنجا بودند ، به دام افتاده اند و در یک منطق موقعیتی قرار میگیرند که دیگر هیچ ارتباطی با تنشهای کاریزماتیک نداشتند: متفقین به پیروزیهایشان رسیدند. 29 من فقط میتوانم با این نوع توضیحات موافقت کنم ، اما باید اعتراف کرد که مکان "کاریزما" (حداقل از نظر مفهوم "کاریزما" که Kershaw از آن حمایت میکند) ، به عنوان نیروی محرکه کل مسیر نازیسم ، کاملاً محدودتر از آنچه نویسنده دائماً پیشنهاد میکند ، محدودتر است.
با این حال ، مشکل اصلی راه آسان (اغلب یک بن بست) ، که توضیحات مربوط به مضامین بیانگر آن است ، این است که محقق مانع از کشف منظم تر راههای دیگر ، شاید امیدوار کننده تر - به محض کشف "مربوط" میشود. چیزهایی که در پشت هر نوع تمرین وجود دارد ، چیزی برای کشف آن باقی نمیماند . من در اینجا از همان کسی که معتقدم مهمتر است ، حمایت خواهم کرد ، یعنی این که چگونه میتوان تشخیص داد که چگونه - بدون هیچگونه مقدمهای خاص - و یا تمایل به پایبندی به گفتمان ، سبک عمل یا شخصیت هیتلر - بازیگران متعدد و متفاوت در این دوره از دوره بسیار مهم "برخاستن" NSDAP در طول سال 1928-30 استفادههای مختلفی از شکل Führerیا حزب نازی (یا حتی در موارد مختلف استفاده از "خصوصیات خارق العاده" که دیگران ممکن است به هیتلر نسبت دهند) ، به عنوان منابعی در بازیهای سیاسی مختلف که این بازیگران در آن شرکت کرده بودند.
اخراج حزب نازی (30/30/30)
فقط با کمال احتیاط است که برخی از مورخان قادر به دیدن یک نشانه هشدار دهنده برای آنچه در آراء سال 1928 بود دنبال شدند. در آن زمان ، انتخابات یک بازگشت واقعی برای حزب هیتلر بود که نتوانست بیش از 2.6 درصد از انتخابات را بدست آورد. آرا (تعداد کمتر از آراء در انتخابات عمومیدسامبر 1924) ، بازپس گیری شناخته شده به همین ترتیب. 30 اهمیت انتخابات مرتبط است، بالاتر از همه، به جهت گیری مجدد که رهبران نازی در بر داشت خود موظف به انجام. شکست حزب نازی به ویژه به جهت گیری سیاسی "شهری" (نقشه شهری) مربوط بود ، که بخشی از آن به سمت شهرهای بزرگ و تمرکز کارگران ، به ویژه موارد روور ، هدایت میشد ، که توسط کم و بیش "انقلابی" یا "سوسیالیستی" پایدار بود. بلاغت 31 حداقل تجزیه و تحلیل که رهبری حزب، خود را به سرعت ساخته شده است. با این حال ، در حالی که در تعداد زیادی از شهرها رأی به NSADP عقب افتاد ، و به ویژه جایی که نازیها تلاشهای اصلی خود را مستقر کرده بودند ،موفقیتهایچشمگیر اماکاملاً غیر منتظرهای رادر تعدادی از حوزههای انتخابیه روستایی ، بیشتر اوقات مستقل از هرگونه سرمایه گذاری مهم در انتخابات تجربه کردند. از طرف نازیها. این میدانیم که در شلسویگ - هولشتاین - جایی که بدون هیچ ارتباطی با NSDAP ، یک جنبش خشونت آمیز دهقانی ،Landvolk، 32 به صورت محلی ظهور کرد - بلکه تحت تأثیر عوامل دیگر ، در نیدرزاکسونی ، در تورینگن ، و در شمال بایرن.
بنابراین ، تغییر سیاسی حزب نازی واکنشی گسترده به شکست انتخاباتی آنها و سازگاری با کاربردهای غیر منتظره بود که بخشهای جامعه روستایی از رای خود برای NSDAP استفاده کردند. این سریع ، چند بعدی و قطعاً رادیکال است ، حتی اگر به نظر میرسد برخی از مؤلفههای آن قبل از رای گیری مشخص شده است. در ابتدا این شکل به منزله انصراف از همه چیز در ارتباط با "نقشه شهری" ، به ویژه بلاغت "انقلابی" و "سوسیالیستی" ، و چرخشی به سمت جامعه روستایی بود ، که به یک "استراتژی قطعی اشباع سیاسی " تبدیل شد.مناطق کشور ، نوعی کارزار انتخاباتی دائم ، از شبکه گستردهای از جلسات و تظاهراتها که از روستا به روستا میرود و با هم ترازی حضور فیزیکی فعالان نازی با مراجعه به روشی به تدریج تخصصی تر ، به معترضین آگاهی از مشکلات زندگی کشور مهمتر از همه ، این "انقلاب سازمانی" در قلب حزب بود ، که من در اینجا نمیتوانم به تفصیل شرح دهم ، اما این امر به ویژه تصمیم به طراحی مجدد مرزهای بیشتر Gaue با ساخت آنها را با حوزههای انتخابیه همزمان کرد. وجوه مختلف این تغییر جهت گیری در یک جهت واحد است: مقامات عالی رتبه حزب و همچنین رهبر آن علناً پیش از محدودیتهای رقابت انتخاباتی و قوانین آن به آرامیتعظیم میکنند.، و گرایش به هدایت تمام فعالیتهای خود و سازماندهی جنبش به سمت این هدف دارد. حداقل برای رهبری حزب ، دیگر جایی برای ابهام نسبی که گزینه انقلابی را در دوره قبل احاطه کرده بود ، وجود نداشت (اگرچه انتخاب "قانون گرا" پیش از انتخابات 1928 بود ، اما به هیچ وجه ترجمهای به آن ترجمه نشد. ساختار سازمانی حزب).
یکی دیگر از مؤلفههای "برخاستن" بسیار بهتر درک میشود ، و من نباید به آن بپردازم: افتتاح حزب حزب نازی توسط یک حزب سیاسی "تأسیس" ، محافظه کاران استبدادی ، "اتباع آلمانی" DNVP. ، و توسط Stalhelm(کلاه ایمنی) ، در زمان ابتکار عمل همه پرسی علیه تصویب مقامات آلمانی طرح جوان. آلفرد هوگنبرگ ، رهبر DNVP (و علاوه بر این یک بزرگوار مهم صنعتی و مطبوعاتی) ، به هیتلر پیشنهاد داد که باید در یک کار سیاسی شرکت کند که در آن ، برای اولین بار ، بتواند آشکارا با چهرههای مهم در دنیای اجتماعی مشورت کند. که تا آن زمان برای او غیرقابل دسترسی بود ، و نازیها معمولاً آن را "سرمایه دار" و "ارتجاع" میخواندند. علی رغم ادعایی که این اتحاد "غیر طبیعی" در ردههای نازی برانگیخته است ، هیتلر بلافاصله فرصتی را که برای او فراهم شده بود ، به دست آورد. شکست حیرت انگیز همه پرسی در دسامبر 1929 - تنها 13.8 درصد از رای دهندگان ابتکار عمل 33 را تصویب کردند - نباید مهمترین نتیجه را پنهان کند (و مطمئناً از نگاه شرکت کنندگان پنهان نبود ، کمپین قبل از رأی که طی چندین ماه متوقف شده است): مشروعیت حزب نازی ، که برای اولین بار به عنوان شریک سیاسی در نظر گرفته شد. قابل قبول برای برخی از بخشهای مهم نخبگان اجتماعی آلمان است.
با این حال ، شاید مهمترین مؤلفه برای "اخذ" حزب نازی به همان اندازهای باشد که حداقل توسط مورخین درک میشود: یعنی آنچه در سلسله انتخابات محلی و انتخابات that که در این دوره اتفاق افتاد بین آنها در معرض خطر بود. انتخابات عمومی1928 و سال 1930. قبل از اینکه تأثیر مشروعیت حزب نازی از طریق انتخاب مشترک آن در برنامه علیه برنامه جوان احساس شود ، تعدادی از آنها اتفاق افتاد. تعداد بسیاری از افراد دیگر نیز در جریان این کارزار یا حتی برخی از آنها به طور همزمان همزمان با همه پرسی در دسامبر سال 1929 برگزار شدند. علاوه بر این ، بسیاری از این نظرسنجیها نیز صورت گرفت ، لازم به ذکر است ، قبل از اثرات بحران 1929 تأثیرات قابل توجهی داشته است (و برخی حتی قبل از وقوع بحران). 34
نکته مهم در جای دیگر نهفته است: یعنی موفقیتهای بی وقفه موفقیتهای حزب نازی که نه تنها توسط نازیها بلکه مخالفان و مخالفان آنها به عنوان چنین تفسیر میشدند. 35 این موفقیتها لزوماً مربوط به شهرهای کوچک و یا حوزههای انتخابیه کم و بیش منزوی نیست. در ژوئن سال 1929 ، نازیها برای اولین بار در انتخابات محلی برای اولین بار در کبوربورگ ، بایرن ، اکثریت آرا را بدست آوردند ، جایی که رهبری نازی سرمایههای کلانی را در کارزار انتخاباتی محلی سرمایه گذاری کرده بود ، و تقریباً آن را به یک تست ملی تبدیل کرد. 36 در اکتبر سال 1929 ، نازیها 7 درصد آرا را در بدللند ، 8 درصد در لوبک در ماه نوامبر به دست آوردند و در ماه دسامبر ، انتخابات در تورینگیا به آنها نه تنها 11 درصد آرا ، بلکه اولین فرصت برای شرکت در در پارلمان منطقهای و مجریه آن 37 در حالی که برخی از این موفقیتها را میتوان به استراتژی اشباع کردن که رهبری نازی برای آن انتخاب کرده بود ، نسبت داد ، مانند تورینگیا و بایرن ، مطمئناً این مورد در مورد دیگران ، به ویژه انتخابات بید ، اتفاق نیفتاد. 38 عامل مشترک در این مشاورههای مختلف میتواند چیزهای زیادی را به ما بیاموزد: دستاوردهای نازیها در ابتدا به صورت انبوه ، منظم و غالباً کاملاً مشهود در حوزه انتخابیهها شکل میگیرد که توصیف آن بدون بسیاری از آکروباتاتها به آسانی آسان نیست ، همانطور که پیش بینی میشود اجتماعی. رأی دادن به نازیها. به ویژه ، ما باید به انتخاباتی توجه داشته باشیم که از نظر اجتماعی کاملاً سالم و یکپارچه باشند ، آنهایی که از حق محافظه کار و ناسیونالیستی DNVP ، اغلب پروتستان ، اما با این حال نه به طور انحصاری ، 39 و اغلب سلطنت طلب در تمایل بودند ، رأی دهندگان که به طور سنتی به درستی در ارتباط هستند. اتباع آلمانی - اتباع آلمانی - اما به سختی تحمل شرایط مشابهی ندارند. این مسئله قرار بود چند ماه بعد با انتخابات منطقهای در زاکسن ، که NSDAP تقریبا 15 درصد آرا را به دست آورد ، دوباره تأیید شود.
به طور خلاصه ، همانطور که در مورد رفتارهای سیاستمداران محافظه کار که در واقع مشروعیت بخشیدن به NSDAP در بازیهای سیاسی که تا آن زمان حزب هیتلر از آن غایب بود ، مشارکت داشتند ، این روند را نمیتوان با برخورد بین یک "گفتمان نبوی" و افراد یا گروههایی که به نوعی به طور خاص مستعد بودند که خود را در سخنان خود بشناسند. بسیار مهم تر ، هنگامیکه میتوان به درک این بخش از مسیر تاریخی «پدیده نازی» اشاره کرد ، روشی است که برای «انگیزههای» بسیار متنوع ، و در نتیجه رشتههای متنوع و به همان اندازه ناهمگن است.با تصمیم گیری ، مردم آرای خود را تغییر دادند و در تفسیرهایی به همان اندازه ناهمگن سرمایه گذاری کردند. و با انجام این کار ، آنها به حزب نازی - از انتخابات محلی در سال 1929-30 ، و با انتخاب عمومیدر سپتامبر 1930 برجسته و برجسته نشان دادند - وزن انتخاباتی و "اعتبار" که به طور کامل انتظارات مردم را ناراحت میکند ، دیدگاههای آنها را نشان میدهد. ممکن و احتمالی ؛ و به طور کلی تر ، محاسبات رأی دهندگان و اکثریت بازیگران مهم سیاسی. با انجام این کار ، آنها همچنین ساختار "بازی" را ناراحت میکنند. از یک دیدگاه کلی ، بن بست چشم انداز وضع موجود در این واقعیت واقع شده است که هم به نادیده گرفتن شیوه بازیگران و هم از تأثیر این رویهها تمایل دارد ، و هم اینکه آنچه این شیوهها ممکن است مدیون آنها باشد.موقعیتهایی که بازیگران در آن شرکت میکنند.
بطور متناقض ، یکی از محدودیتهای آن نیز در مشکل یافتن دقیق وسایلی است که با استفاده از آن پدیدههایی که فرضیه "کاریزماتیک" به دنبال تعیین آن است ، میتواند وجود داشته باشد و میتواند به طور موثری در این فرایندها حساب کند. زیرا دقیقاً تثبیت پیوند "کاریزماتیک" بین هیتلر و "اجتماع عاطفی" پیروان وی در قلب حزب نازی است ، تثبیت شده قبل از انتخابات 1928 ، که میتواند به عنوان نوعی پیش شرط برای آنالیز شود. "انعطاف پذیری تاکتیکی" شگفت آور که رهبری نازیها در دوره "برخاستن" ، به ویژه در مقابلبازیگران و مخاطبانی که به طریقی وقف پیش بینیهای خاص یا ممنوعیتهایی برای رعایت یا حمایت از سرمایه گذاری هیتلر بودند. شاید جدی تر این که ، دیدگاه وضع موجود نیز امکان تأمل کامل تر از آنچه را که از نظر کسانی که به "خصوصیات خارق العاده" فورر اعتقاد دارند ، ایجاد میکند ، مسبب تولید تأیید اجتماعی "واقعیت" خواهد بود ، مسدود میکند . از این خصوصیاتو از ادعاهای کاریزماتیک رهبر (ممکن است یادآوری شود که از دیدگاه وبر رهبر کاریزماتیک محکوم به تولید مرتب "معجزات" است). هیچ چیز در حقیقت به دور از آن تضمین نمیکند که تمام فرایندهایی که این امر را تأیید کرده اند از خصوصیات کاریزماتیک رهبر ، نزدیک و یا در روابط اجتماعی که سلطه کاریزماتیک را تشکیل میدهند ، از نزدیک و یا در روابط اجتماعی شرکت میکنند ، یا